Sherlock Holmes



با نام و یاد خدا ، نوشتن در این وبلاگ رو آغاز می کنم. :)

سلام :)

شرلوک هلمز هستم.هدفم از ساخت این وبلاگ چشیدن و چشوندن لذت تفکر و دقیق شدن هست.تفکر یکی از لذت بخش ترین کارهاست.امیدوارم که بتونم در این زمینه موفق باشم.از همراهی شما ممنون و سپاس گذارم. :)



بعد از دیدن آخرین قسمت از فصل 4 شرلوک هلمز،وقتی که یوروس هلمز خواهر شرلوک هلمز رو دیدم،تعجب کردم.شرلوک هلمز خواهر داره؟؟؟؟؟؟؟مگه داریم؟مگه می شه؟ولی غافل از این که به خواهر هلمز در کتاب های آرتور کانن دویل هم اشاره شده بود.خب،برید ادامه ی مطلب. :)

ادامه مطلب

حوله ام سر رفته.بیاین بازی.خب یه سری سوال هست.شماره جواب سوال ها رو به ترتیب وارد پست رمز دار زیر همین پست کنید.مراحل بعدی سخت ترند. :)


.The game is on


1- اگر ساعت 12 ظهر هوا بارانی باشد آیا می‌توان انتظار داشت هوا در 72 ساعت بعد آفتابی شود؟

1.بله             2.خیر         3.نمی توان تعیین کرد.


2- یک خیاط پارچه ای به اندازه 16 متر دارد و هرروز 2 متر از این پارچه را می‌برد. آخرین تکه از این پارچه روز چندم بریده خواهد شد؟

1. 7 رور       2. 8 روز     3. 9 روز


3. من ساعت 8 شب به رخت خواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که 9 صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بودم؟

1. 9 صبح      2. 8:30 صبح       3. 9 شب


4. اگر پزشک بشما 3 قرص بدهد و بگوید هر نیم ساعت 1 قرص بخور چقدر طول می‌کشد تا تمام قرص‌ها خورده شود؟

1. 1 ساعت      2. 2 ساعت         3. 5 ساعت


5. بعضی از ماهها 30 روز دارند بعضی 31 روز چند ماه 29 روز دارد؟

1. 6 ماه          2. 12 ماه           3. 1 ماه


6. شماره 30 رابه نیم تقسیم کنید و شماره 10 رابه حاصل آن اضافه کنید چه عددی به دست می اید؟

1. 70             2. 25               3. 30


7. فردی خانه ای ساخته که هر چهار دیوار آن به سمت جنوب پنجره دارد خرسی بزرگ به این خانه نزدیک می‌شود این خرس چه رنگی است؟

1.سفید             2.سیاه               3.قهوه ای


حوله ام سر رفته.بیاین بازی.خب یه سری سوال هست.شماره جواب سوال ها رو به ترتیب وارد پست رمز دار زیر همین پست کنید.مراحل بعدی سخت ترند. :)

یه جایزه ی کوچک هم در پایان بازی وجود داره.البته جایزه که می گم چیز خاصی نیست ها.بعدا نگید نگفتم. :)


.The game is on


1- اگر ساعت 12 ظهر هوا بارانی باشد آیا می‌توان انتظار داشت هوا در 72 ساعت بعد آفتابی شود؟

1.بله             2.خیر         3.نمی توان تعیین کرد.


2- یک خیاط پارچه ای به اندازه 16 متر دارد و هرروز 2 متر از این پارچه را می‌برد. آخرین تکه از این پارچه روز چندم بریده خواهد شد؟

1. 7 رور       2. 8 روز     3. 9 روز


3. من ساعت 8 شب به رخت خواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که 9 صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بودم؟

1. 9 صبح      2. 8:30 صبح       3. 9 شب


4. اگر پزشک بشما 3 قرص بدهد و بگوید هر نیم ساعت 1 قرص بخور چقدر طول می‌کشد تا تمام قرص‌ها خورده شود؟

1. 1 ساعت      2. 2 ساعت         3. 5 ساعت


5. بعضی از ماهها 30 روز دارند بعضی 31 روز چند ماه 29 روز دارد؟

1. 6 ماه          2. 12 ماه           3. 1 ماه


6. شماره 30 رابه نیم تقسیم کنید و شماره 10 رابه حاصل آن اضافه کنید چه عددی به دست می اید؟

1. 70             2. 25               3. 30


7. فردی خانه ای ساخته که هر چهار دیوار آن به سمت جنوب پنجره دارد خرسی بزرگ به این خانه نزدیک می‌شود این خرس چه رنگی است؟

1.سفید             2.سیاه               3.قهوه ای


بازم سلام.اینم یکی دیگه از داستان نوشته هام.همین اول بگم که این داستان نوشته پر از جزئیاته.حتی اسمی که برای این داستان نوشته انتخاب کردم خطر لو رفتن ادامه ی داستان رو داره.ولی گفتم این طوری بامزه تره.خب دیگه.لطفا برید ادامه ی مطلب. :)


ادامه مطلب

حوله ام سر رفته.بیاین بازی.خب یه سری سوال هست.شماره جواب سوال ها رو به ترتیب وارد پست رمز دار زیر همین پست کنید.مراحل بعدی سخت ترند. :)

یه جایزه ی کوچک هم در پایان بازی وجود داره.البته جایزه که می گم چیز خاصی نیست ها.بعدا نگید نگفتم. :)


.The game is on


1- اگر ساعت 12 ظهر هوا بارانی باشد آیا می‌توان انتظار داشت هوا در 72 ساعت بعد آفتابی شود؟

1.بله             2.خیر         3.نمی توان تعیین کرد.


2- یک خیاط پارچه ای به اندازه 16 متر دارد و هرروز 2 متر از این پارچه را می‌برد. آخرین تکه از این پارچه روز چندم بریده خواهد شد؟

1. 7 رور       2. 8 روز     3. 9 روز


3. من ساعت 8 شب به رخت خواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که 9 صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بودم؟

1. 9 ساعت      2. 13 ساعت       3. 1 ساعت


4. اگر پزشک بشما 3 قرص بدهد و بگوید هر نیم ساعت 1 قرص بخور چقدر طول می‌کشد تا تمام قرص‌ها خورده شود؟

1. 1 ساعت      2. 2 ساعت         3. 5 ساعت


5. بعضی از ماهها 30 روز دارند بعضی 31 روز چند ماه 29 روز دارد؟

1. 6 ماه          2. 12 ماه           3. 1 ماه


6. شماره 30 رابه نیم تقسیم کنید و شماره 10 رابه حاصل آن اضافه کنید چه عددی به دست می اید؟

1. 70             2. 25               3. 30


7. فردی خانه ای ساخته که هر چهار دیوار آن به سمت جنوب پنجره دارد خرسی بزرگ به این خانه نزدیک می‌شود این خرس چه رنگی است؟

1.سفید             2.سیاه               3.قهوه ای


بالاخره قسمت سوم داستانی Sherlocked رو هم نوشتم.اول از همه بابت فاصله ی زمانی زیادی که بین قسمت دوم و سوم این داستانی افتاد معذرت می خوام.این داستانی چهار قسمته.قسمت اول و دوم این داستانی رو می تونید در پست های قبلی بخونید.اگه از قسمت موضوعات و یا سربرگ وبلاگ،روی قسمت داستانی کلیک کنید به راحتی می تونید قسمت اول و دوم رو هم بخونید.در این پست قسمت سوم رو خواهید خوند و در پست بعدی قسمت چهارم و در واقع همون قسمت پایانی رو می خونید.

خب دیگه.برای خوندن قسمت سوم داستانی Sherlocked به ادامه ی مطلب برید.

 

 

ادامه مطلب

طبق آخرین خبرهایی که من دارم،فصل پنجم سریال شرلوک هلمز هم ساخته می شه.این خیلی عالیه.عالی نیست؟؟؟؟؟ :)

ولی به دلیل پر بودن وقت بندیکت کامبربچ،ساخت این سریال در سال 2022 آغاز می شه.یعنی بیشتر از دو سال دیگه. :/

خیلی دلم می خواد بدونم که نظر شما درباره ی فصل پنجم این سریال چیه.به نظرتون بیشتر به چه موضوع هایی پرداخته می شه؟دلتون می خواد بیشتر به چه موضوع هایی پرداخته بشه؟دوست دارید چه شخصیت هایی به فیلم اضافه بشه؟به نظرتون چه شخصیت هایی ممکنه در طول فصل پنجم از سریال حذف بشه؟به نظرتون فصل پنجم اقتباسی از کدوم یک از داستان های آرتور کانن دویل هست؟شما دوست دارید که فصل پنجم اقتباسی از کدوم داستان های آرتور کانن دویل باشه؟و .

 

+دارم به ساختن یک پیج اینستاگرام برای وبلاگ فکر می کنم.هنوز تصمیم نگرفتم.به نظرتون پیج اینستاگرام وبلاگ رو بسازم یا نه؟نظر شما چیه؟


آهنگ sms گوشی شرلوک رو یادتونه؟؟دیدید توی فیلم وقتی همه صدای sms شرلوک رو می شنون یه قیافه ی جدی به خودشون می گیرن و می پرسن:

-این دیگه صدای چی بود؟؟!!

بعدش هم با یه قیافه ی جدی تر مسئله رو پیگیری می کنن.

ولی این جا هرکسی که صدای آهنگ sms گوشی موبایل من رو می شنوه می خنده و شاد می شه. :)

+آهنگ sms گوشی موبایل من هم همون آهنگ sms توی فیلمه. :)


چند روز پیش فیلم دکتر استرنج رو دانلود کردم که ببینم و هنوز وقت نکردم.بندیکت کامبربچ رو که دیگه همه تون می شناسید،نه؟توی فیلم دکتر استرنج نقش اصلی رو بازی می کنه و جالب تر این که محل زندگیش توی خیابان بلیکر هست.(شرلوک توی خیابان بیکر زندگی می کنه.)امشب باید این فیلم رو نگاه کنم البته اگه وقت کنم. :)

وبلاگ چه قدر خلوت شده.کسی دیگه این جا رو می خونه یا نه؟اگه می خونید قوت قلب بدید لطفا. :)

برای ساخته شدن فصل جدید شرلوک هم باید تا سال 2022 صبر کنیم.

سخن رو همین جا نیمه تموم باقی می ذارم چون قوری چای روی گازه و داره صدا می ده.جان هم نیست که خودش بره و چای دم کنه. :) کجا رفته این وقت شب؟؟؟؟؟

گفتم جان؟!!بله جان.با شروع مهرماه دوباره به خوابگاه دانشجویی برگشتم و با جان واتسون هم اتاقی شدم.این رو هم بگم که باز هم درس های سخت شروع شدن و من و جان باید دوباره روی پرونده های سخت و سرشار از جزئیات درس ها کار کنیم. :)

دانشگاه مثل همیشه است و روال عادی و روزمره ی خودش رو پیش می ره و من الان کاملا حوصله ام سر رفته.تا قوری نترکیده برم و چای دم کنم.می ترسم جان بیاد و بگه از پس این کار ساده هم بر نیومدی؟ :)

معلوم نیست جان این موقع شب کجا رفته.شاید توی حیاط باشه.


«اگر برای هم اکنون است،تاخیری بر نمی تابد،و اگر تاخیری برنتابد،هم اکنون وقوع می یابد،و آنچه هم اکنون فرا نرسد به وقت خود خواهد رسید،عمده آماده بودن است.»

 

ویلیام شکسپیر،هملت

 

 

خب الان خیلی وقته (بیش تر از دو هفته است.) که قول نوشتن یک مطلب رو دادم.موضوع اینه که این مطلب رو حدود یک ماه در زمان های بی کاری می نوشتم اونم در قسمت یادداشت های گوشی موبایلم.چون گوشی موبایلم وقتی که از خونه هم بیرون بودم همراهم بود و می تونستم روی نوشتن مطلبم کار کنم.همین دیروز بود که این مطلب رو تموم کردم و آماده بود که این جا،توی وبلاگم،بنویسمش ولی حدود پنج ساعت پیش مجبور شدم گوشیم رو ریست کنم و متاسفانه کل مطلب هم پاک شد. :/

هیچی دیگه.باید دوباره از اول بنویسمش.ازتون خیلی معذرت می خوام که این همه مدت منتظر موندید و باز هم باید منتظر بمونید.ببخشید. :)

 

خواهان معذرت فراوان:

شرلوک

 

 

+متن اول این پست هم که از نمایشنامه ی هملت اثر شکسپیر هست،توصیف حال من بعد از پاک شدن مطلبیه که برای نوشتنش کلی زحمت کشیدم. :)

 

 


 (: .Happy Eid Ghadir ​​​​​​

 

 

خب این دفعه دیگه عید رو به موقع تبریک گفتم. :)

دارم مطلب جدیدی می نویسم.امیدوار بودم امروز تموم بشه و بالاخره گزینه ی انتشار رو بزنم ولی به دلیل مشغله ها نتونستم کاملش کنم.ان شاء الله وقتی کامل شد می تونید بخونیدش. :)

چه قدر هم منتظرید تا بخونیدش. ;))

 

 


 

 

کریستین:سلام

(سکوت)

کریستین:حاضر نشد انجامش بده؟

دکتر استرنج سرش را به نشانه ی پاسخ منفی تکان می دهد.

دکتر استرنج:اون یه عوضیه.توی توکیو یه روش جراحی جدید هست اونا سلول های بنیادی اهدا کننده رو کشت می دن.بعد برداشتش می کنن و نمونه ی سه بعدیشو کلون می کنن.اگه بتونم یه وام جور کنم. .

کریستین:استیون. .

دکتر استرنج:یه وام کوچیک دویست هزار دلاری. .

کریستین:استیون تو همیشه پول هاتو به همون سرعتی که در میاوردی خرج می کردی ولی الان پولیو خرج می کنی که نداری.شاید الان وقتش باشه که دست برداری.

دکتر استرنج:نه.نه نه.الان درست همون موقعیه که نباید دست بردارم چون داری می بینی که اصلا بهتر نمی شم.

کریستین:ولی این کارت دیگه درمان نیست دیوونگیه.بعضی چیزا هست که نمی شه درستشون کرد.

دکتر استرنج:زندگی بدون کارم .

کریستین:هنوزم زندگی حساب می شه.دنیا که به آخر نرسیده.چیزای مهم دیگه ای هم هستن که به زندگیت معنا می بخشن.

دکتر استرنج:مثلا چی؟تو؟

کریستین:این جاست که باید ازم معذرت خواهی کنی.

دکتر استرنج:این جاست که باید از این جا بری.

(اندکی سکوت)

کریستین:باشه.دیگه نمی تونم ببینم که این کارو با خودت می کنی.

 

*     *     *     *     *

 

دکتر استرنج هم درست مثل شرلوک گاهی اوقات حرف واقعی قلبیش رو به زبون نمیاره.

بالاخره فیلم دکتر استرنج رو دیدم. :)


چند روز پیش به طور اتفاقی یک بازی اندروید خیلی جالب پیدا کردم.یک بازی معمایی جالب.یکی از این معماها توجه من رو خیلی جلب کرد.تصمیم گرفتم این معما رو این جا هم بذارم تا شما هم حلش کنید.پس:

 

.The game is on

 

شما باید سعی کنید بین تصاویر زیر ارتباط برقرار کنید و رمز گاوصندوق رو به دست بیارید.آماده اید؟پس بریم سراغ معما.

 

این گاوصندوق:

 

 

 

 

با کمک دو تصویر زیر رمز گاوصندوق رو به دست بیارید:

 

 

 

 


در حال نوشتن قسمت آخر داستانی Sherlocked هستم.نوشتنش خیلی سخت شده.گذشته ی موریارتی.گذشته ی موریارتی. :)

به زودی قسمت آخر داستانی sherlocked رو این جا می نویسم. :)

اینترنت ها هم دوباره دارن وصل می شن و می تونم دوباره کانال تلگرام و اینستاگرام وبلاگ رو سر پا نگه دارم. ^_^


امروز حوصله ام به حدی سر رفته بود که دست به دامن دایناسور گوگل کروم که از روی کاکتوس ها می پره شده بودم. :)

الان حس شرلوک رو درک می کنم که وقتی هیچ کاری برای انجام دادن نداشت به دیوار خونه ی خانم هادسون شلیک می کرد. :)

الان هم دارم به این فکر می کنم که این دایناسور سرگرم کننده تره یا دیوار خونه ی خانم هادسون. :))


و باز هم دنبال کننده ی خاموش. :) الان وبلاگم سه تا دنبال کننده ی خاموش داره.اگه خودشون رو معرفی کنن،خوشحال می شم.هر چند می دونم بی فایده است که ازشون بخوام خودشون رو معرفی کنن. :)

دنبال کننده های خاموش،لطفا خودتون معرفی کنین تا بشناسمتون. ^_^


-خداحافظ دکتر واتسون.

-خداحافظ مایکرافت.

مایکرافت درحالی که می خندید،جان و شرلوک را ترک کرد و از اتاق گرم خیابان بیکر پا به دنیای یخ زده و برفی بیرون گذاشت.جان هم می خندید ولی شرلوک با حالتی قهرآلود و آزرده خاطر بر بروی صندلی همیشگی اش نشسته بود و زانوانش را در بغل گرفته بود.جان شروع به صحبت کرد:

-باورم نمی شه تو هم یه زمانی یه بچه ی نق نقو بودی.واقعا به خاطر موهای مایکرافت بهش حسودیت می شد.

-نه.همه ی این چیزهایی که مایکرافت گفت چرند بودن.همه شون.

جان ادامه داد:

-یعنی تو دوست نداشتی موهات موج دار باشه.دلت می خواست موهایی شبیه مایکرافت داشته باشی.کاملا صاف.

-گفتم که نه.

-باورم نمی شه که تو هم مثل بعضی از مردم از قیافه ات راضی نبودی.

-جان.بس کن دیگه.

-باشه.ببخشید.

و سعی می کند که نخندد و لبخند خود را مهار می کند ولی دوباره بعد از گذشت 30 ثانیه،با صدای بلند می خندد.

-جان بس کن.من الان شرایط روحی مناسبی ندارم.

-آخه این موضوع درباره ی تو خیلی خنده داره.

-مشکل این جاست که همه فکر می کنن که من با بقیه آدم ها فرق می کنم.

-خب فرق داری.

-نه.ندارم.(شرلوک این حرف را با صدای آهسته می گوید.)

-ببین شرلوک.قبول کن که فرق داری.الان چرا بی حوصله ای؟چون پرونده ای نداری.چون جرمی اتفاق نیافتاده.کدوم آدم عاقلی از اتفاق افتادن جرمی خوشحال می شه؟

-کدوم آدمی.کدوم آدم عاقلی از این که مردم بیمار بشن تا بتونه معالجه شون کنه،خوشحال می شه.

-من کی گفتم از این کار خوشحال می شم؟

-یعنی حاضری شغلت رو ول کنی به جاش یه شغل دیگه رو اتخاذ کنی؟

-ببین شرلوک،من شغلم رو خیلی دوست دارم.

-خب؟؟؟؟؟

-خب.این هیچ ربطی به خوشحالی من وقتی که مردم مریض می شن نداره.من عاشق مبارزه با بیماری هام.

-دقیقا جان.منم عاشق مبارزه با جرمم.نه این که عاشق اتفاق افتادن اون ها.به جرئت می گم جان،اگه یه روزی هیچ جرمی اتفاق نیفته،زنبوردار می شم و زنبورداری می کنم.

-زنبور داری؟!حالا چرا زنبور داری؟

-شغلیه که دوست دارم.

-کاملا با مبارزه با جرم و جنایت فرق داره.

-اشتباهت همین جاست جان.این شغل پر از جزئیاته.باید احتیاجات زنبور ها رو کشف و این احتیاجات رو رفع کنی.این رو یادت باشه جان که در این بین،مطمئن باش،شگفتی های زیادی از هستی رو کشف می کنی.این جالب تر از کشف جرمه.این طور نیست؟

-خب.آره.

-تو چه شغلی دیگه ای رو دوست داری؟

جان نفس عمیقی می کشد و می گوید:

-دوست دارم یه باغچه داشته باشم.یه باغچه بزرگ از گیاهان مختلف.این طوری اگه گیاهی آسیب بیینه می تونم درمانش کنم.

-دیدی جان.حالا متوجه شدی.

-آره.

مدت کوتاهی سکوت حکم فرما می شود.

ناگهان جان سکوت را می شکند:

-بحثمون از کجا به کجا رسید.

و دوباره می خندد و ادامه می دهد:

-واقعا دوست داشتی موهات صاف باشه.صبر کن ببینم.نه اون طوری غیر قابل تصوری.اصلا بهت نمیاد.

-خیلی هم به من میاد.برای حل پرونده عروس نفرت انگیز،در قصر ذهنم،خودم رو با موهای صاف ژل زده تصور کردم.عالی بودم.موی صاف خیلی به من میومد.البته تو هم با سیبیل بد نبودی.

-صبر کن ببینم.داری من رو مسخره می کنی.

-سیبیلت بهت نمی اومد.

-شرلوووووووک.

- :)


-به نظرم یه چیزی کمه.

-چی؟

-نمی دونم شرلوک.ولی یه چیزی کمه.

-بس کن جان.این قدر سخت نگیر.همه چیز هست.

-انار،آجیل،هندوانه،شیرینی،چای و اینم بقیه ی خوراکی ها.چی کمه آخه؟!!

-همه چیز هست.فقط من و تو و رزی و خانم هادسون رو کم داره.

-آهان.فهمیدم چی کمه.باید برم به مالی و گرگ و مایکرافت هم زنگ بزنم تا بیان.

-باز هم مهمون!

-آره دیگه.بدون اونا جشن صفایی نداره.صبر کن الان میام.

-شرلوک به رزی نگاه می کند:

-ببینم تو هم با پدرت موافقی؟

رزی می خندد.

شرلوک ادامه می دهد:

-آره خب.منم باهات موافقم.بدون اونا جشن شب یلدا صفایی نداره.مثل همیشه نظراتمون مثل همدیگه هست رزی. :) یلدات مبارک رزی.

رزی می خندد.

-شرلوک؟با کی صحبت می کنی؟

-هوم؟با هیچ کس.

جان رزی را بغل می کند و می گوید:

-بهشون زنگ زدم.همه به جز مایکرافت زود میان.مایکرافت گفت که یک ساعت دیگه میاد.

-مایکرافته دیگه.

-آره دیگه. :)

-یلدات مبارک جان. :)

-یلدای تو هم مبارک شرلوک.یلدای تو هم مبارک رزی کوچولو. :)

 

*     *     *     *     *

 

شب یلداتون مبارک. ^_^

امیدوارم امشب یکی از بهترین،خوش ترین و زیباترین شب هاتون در کنار خانواده و دوستان و اقوامتون باشه. :)

شب یلدا فرصتی است برای دور هم جمع شدن های به یاد ماندنی و پر از شادی. :)

 

 


سلام

یادتونه که قبلا گفته بودم که در حال نوشتن یک پست هستم و درست وقتی می خواستم دکمه ی انتشار پست رو بزنم پست حذف شد و تموم چیزهایی که نوشتم پاک شدن؟یادتونه؟خب بالاخره دوباره این پست رو نوشتم و حالا شما دوست های عزیز می تونید بخونیدش. ^_^

امروز می خوام یه کم در مورد مفهوم "بی نهایت" بنویسم.در این باره در کانال تلگرام هم مطلبی نوشتم ولی با خودم فکر کردم که بهتره این جا کامل تر در این مورد صحبت کنم.پس لطفا به ادامه ی مطلب برید. :)

 

ادامه مطلب

 

 

این روزها همه مون منتظر فصل پنجم شرلوک هستیم.ولی هنوز تا اومدن فصل پنج راه زیادی مونده.این شد که به دنبال فیلم های دیگه ی شرلوک گشتم و تا الان به این فیلم رسیدم:

شرلوک هلمز جوان

با عنوان اصلی:

SHERLOCK:THE CASE OF EVIL

فیلم خوبی بود.درسته که جای چهار فصل شرلوک رو نمی گیره ولی خب از هیچ چی بهتره.

البته تفاوت هایی هم با هلمز داره.مثلا به جای آیرین آدلر ، شخصی به نام ربکا دویل وجود داره.ولی خب از شباهت های فیلم هم نمی شه گذشت.

داستان فیلم در قرن نوزدهم اتفاق می افته و ماجرا از اون جایی شروع می شه که شرلوک به موریارتی شلیک می کنه و فکر می کنه که موریارتی مرده و ماجرا شروع می شه.

دیگه بیشتر توضیح نمی دم تا خودتون فیلم رو ببینید. :)

 

لینک دانلود فیلم:

 

www.telewebion.com/episode/1473939

 

 


تصور کنید که شرلوک به جای لندن توی ژاپن زندگی کنه و حتی فراتر از اون تصور کنید که این شرلوک ژاپنی یک زن باشه و مسلما و متعاقبا واتسون و موریارتی هم باید زن باشن.خب نظرتون چیه؟به نظرتون فیلم خوبی می شه؟توی این پست می خوام سریالی رو با این مشخصات معرفی کنم.

معرفی می کنم.این شما و این هم سریال:

 

خانم شرلوک (Miss Sherlock)

 

 

این شرلوک ژاپنی که متولد بریتانیاست و در حال حاضر توی توکیو زندگی می کنهو، پرونده های جنایی رو حل می کنه.داستان از اون جایی شروع می شه که واتو (همون واتسون خودمون.منتها ژاپنیش. ^_^ ) برای استراحت و آرامش خاطر از جنگ به توکیو بر می گرده و توی فرودگاه یکی از همکاران قدیمیش رو بعد از مدت ها می بینه و این همکار قدیمی همون موقع به قتل می رسه و واتو درگیر معمای قتل همکارش می شه و در این راه با شرلوک گستاخ آشنا می شه.گستاخی شرلوک به حدیه که واتو رو اون قدر عصبانی می کنه که دلش می خواد موهای شرلوک رو دونه به دونه بکنه. :)) خب چه می شه کرد.شرلوکه دیگه. :)

خلاصه این که بعد از حل این پرونده و کلی ماجرا ، در خونه ی خانم هاتو (همون خانم هادسون خودمون.) هم خونه می شن و با هم پرونده های دیگه ای رو حل می کنن.شرلوک این داستان ما به جای ویولن ، ویولنسل می زنه.ویولنسل شبیه ویولنه ولی بزرگتره. :))

 

 

مگه می شه فیلم شرلوکی ساخته بشه ولی موریارتی نداشته باشه؟همین الانش هم همه مون دلمون برای موریارتی تنگ شده و دلمون می خواد برگرده.

خب این سریال هم موریارتی خودش رو داره.البته اسم موریارتی این فیلم موریواکی هست ولی این چیزی از باهوشیش رو کم نمی کنه. :))

در اپیزود آخر فصل اول این سریال شرلوک و موریواکی با هم از بالای ساختمون بیمارستانی به نام "رایشن باخ" سقوط می کنن.واتو بعد از مرگ شرلوک می خواد از توکیو بره ولی ناگهان دوربین پاهای شرلوک (با کفش پاشنه بلند! ^_^ ) رو نشون می ده که به سمت واتو می ره و فصل اول همین جا تموم می شه.من فصل اول این سریال رو دیدم ولی اطلاعی از فصل دوم این سریال ندارم و نمی دونم در حال حاضر ساخته شده و یا در حال ساخته و یا حتی هنوز استارت ساخته شدنش زده نشده.تعداد اپیزودهای فصل اول بیشتر از اپیزودهای شرلوک خودمونه. :)

شرلوک این فیلم هم یه برادر داره ولی رابطه ی این خواهر و برادر خیلی بهتر از رابطه ی شرلوک و مایکرافت سریالیه که بندیکت کامبربچ توی اون بازی می کنه هست.تصویر پایین صحت این حرف رو به طور کامل نشون می ده. :)

 

 

خلاصه این که باید بگم این سریال می تونه اقتباس خیلی خوبی از داستان های آرتور کانن دویل باشه.می تونید این سریال از اینترنت دانلود کنید و ببینید. :)

 

 

 


سلام دوستان

باز هم یک سریال شرلوکی جدید پیدا کردم. :)

این سریال توسط روسیه ساخته شده ولی همون شرلوک لندنیه!حتما می پرسید یعنی چی.خب ، توجه کنید ، این سریال توسط روسیه ساخته شده ولی وقایع فیلم در لندن اتفاق می افته و توی فیلم ملیت شرلوک هم لندنیه.امیدوارم تونسته باشم منظورم رسونده باشم. :)

خب ، این شما و این هم سریال شرلوک هلمز-خیابان بیکر شماره ی 221:

 

 

سریال جالبیه و به نظرم تفاوت های فیلم با کتاب خیلی بامزه هستن.مخصوصا تغییری که در شخصیت خانم هادسون و مری انجام داده شده. :) واقعا این تغییرات بامزه ان. :)

در تصویر بالا هم عکس شرلوک هلمز و دکتر واتسون رو می بینید.

به نظرم شرلوک این سریال آدم بامزه ایه ، گستاخ نیست و برعکس ، آداب معاشرت خوبی داره.هر چند اخلاقش یه کم عجیب و غریبه. :)

 

 

 

 

همون طور که گفتم تغییرات این سریال خیلی بامزه ان.برای مثال:

همه مون می دونیم که شرلوک کتاب های آرتور کانن دویل بوکس رو به خوبی بلده و در چندین پرونده هم مهارت بوکس شرلوک خیلی به کارش اومده ولی شرلوک این فیلم (آدم ضعیفی نیست ها.برعکس خیلی هم شخصیت مستحکم و بااستقامتی داره.) بوکس بلد نیست.به جاش مهارت بوکس دکتر واتسون عالیه و بعد از این که دکتر واتسون شرلوک رو از دست یه تعداد اراذل نجات می ده ، شرلوک از دکتر واتسون درخواست می کنه که بوکس رو بهش یاد بده و در راه یاد گرفتن بوکس ، چه کتک ها که نمی خوره. :))

 

 

همون طور که قبلا هم گفتم ، وجود دو کاراکتر آیرین آدلر و موریارتی در فیلم های شرلوکی ضروریه.به نظرم این دو شخصیت به اندازه ی شرلوک و دکتر واتسون ضروری هستن و فیلم رو جالب تر می کنن.خب ، این سریال هم آیرین و موریارتی داره.این دو شخصیت و تغییرات و تفاوت ها با داستان اصلی رنگ و بوی تازه ای به این سریال می بخشن. :)

 

 

خلاصه این که از این سریال خیلی خوشم اومد و اقتباس عالی ای از داستان های آرتور کانن دویله.(تغییرات بامزه. ^_^ )

ولی فقط تونستم پنج قسمت از این سریال رو پیدا کنم که به راحتی دانلود می شن.خیلی دلم می خواست بقیه ی قسمت های این سریال رو هم ببینم ولی پیداشون نکردم.اگه شما بقیه ی این قسمت ها رو هم کردید به منم خبر بدید. :)

این هم لینک دانلود قسمت ها:

 

 

 

دانلود قسمت اول

 

 

 

دانلود قسمت دوم

 

 

 

دانلود قسمت سوم

 

 

 

دانلود قسمت چهارم

 

 

 

دانلود قسمت پنجم

 

 

 


طبق چیزی که امروز فهمیدم (به طور کاملا اتفاقی تلویزیون رو روشن کردن و زدم شبکه ی 3 .) سریال شرلوکی که توی پست قبل معرفی کردم ، هر جمعه در حدود ساعت 19:20 از شبکه ی سه پخش می شه. :)

خب ، پس بقیه ی قسمت های این سریال هم پخش می شه.امروز قسمت ششم پخش شد.لینک دانلود تا قسمت پنجم این سریال رو در پست قبل قرار دادم.قسمت ششم هم هر وقت که در اینترنت قرار گرفت ، در همون پست قبل می ذارم. :)

پیشنهاد می کنم این سریال رو ببینید چون وقتی این سریال رو تماشا می کنید با این که اسم های این سریال براتون آشنا هستن ولی ماجراهای جدیدی در پیش روی شرلوک این فیلمه.البته با حفظ شباهت ها به داستان های آرتور کانن دویل.باید خودتون این فیلم رو ببینید تا بفهمید که چی می گم. :)

در کل باید بگم این سریال یک اقتباس خیلی عالی از داستان های آرتور کانن دویل هستن. :)


نمی دونم چرا دارم این ها رو این جا می نویسم ، به جای نوشتنشون در دفترچه ی خاطراتم.دفترچه ی خاطراتی که باید بعدش درش رو ببندم و بذارمش توی کمد تا تموم نوشته هام و احساساتم و هر چیز دیگه ای که برای من باارزشه ، خاک بخورن.

دلیل کارم رو نمی دونم.فقط می دونم وارد صفحه ی وبلاگ شدم و شروع کردم به نوشتن.خب ، طبیعتا دلم هم نمیاد که این نوشته ها رو حذف کنم و بگم:

-چیه داری می نویسی.اصلا کی اهمیت می ده؟!!!

ولی خب بازم می نویسم.چون تا این جا نوشتمش.اهچیه دارم یه ساعته همه اش چرت و پرت می گم.بهتره این پست رو ولش کنین.نخونیدش.همین الان اگه دارین می خونیدش ببندینش.چون این پست اصلا به شرلوک ربطی نداره. :))

خب ، امروز روز اول این ترم بود.خوب بود.ولی بیشتر از همه از دیدن دوباره ی کوه های برفی که از محوطه ی حیاط دانشگاه دیده می شن ، خوشحال بودم. *_*

ظاهرا هیچ کس هم به جز من به این کوه ها نگاه نمی کنه.چرا؟نمی دونم! :/ فقط اینو می دونم که هر وقت به یکی از دوستام گفتم:

-به اون دور دست ها نگاه کن.کوه های برفی رو می بینی؟خیلی قشنگن ، نه؟

فقط با یه نگاه بی تفاوت به کوه ها نگاه کرده و با بی خیالی و یه لبخند ساختگی گفته:

-آره.خیلی قشنگن.

و دوباره به کار خودش ادامه داده.به خیلی ها گفتم.به خیلی ها که فکر می کردم زیبایی طبیعت رو درک می کنن گفتم.گفتم و کوه ها رو نشونشون دادم.ولی هیچ کدومشون ، هیییچ کدومشون ، علاقه ای به این کوه ها نداشتن.بعضی اوقات احساس می کنم که این کوه ها نسبت به آدمای اطرافم ، درک بیشتری دارن. :(

جدیدا احساس می کنم خیلی تنهام.خیلی خیلی تنها.موضوع اصلا کوه ها نیستن ها.ولی خب ، وقتی تنها دلخوشیت این روزها بشه برف و بارون و کوه و گل و گیاه و درخت و کتاب و فیلم و این حرف ها.چی بگم.فقط دو یا سه نفر هستن که شاید درکم کنن.شاید بفهمنن.خیلی سخته ها؟بیست سال روی این دنیا زندگی کرده باشی و فقط دو یا سه نفر رو داشته باشی که واقعا و از ته دل دوستت دارن و درکت می کنن یا حداقل من فکر می کنم که درکم می کنن.دلم برای خیلی چیزها تنگ شده.خیلی مکان ها و خیلی آدما.بسه دیگه.بهتره دیگه ننویسم.آره.بازم سکوت می کنم.همین.سکوت.


متاسفانه هر چه که دنبال قسمت هشتم سریال شرلوک (همونی که توی پست های قبل گفتم.) گشتم نبود.تلوبیون این قسمت رو نذاشته.این قسمت حدود ساعت 1:15 بعد از نصف شب روز جمعه پخش شد.الان دو هفته است دارم دنبال لینک دانلود این سریال می گردم تا این جا هم بذارمش. :|

برای اون هایی که نتونستن قسمت هشتم رو ببینن بگم که موریارتی شکست خورد و طبق معمول شرلوک پیروز شد و زنده و سالم و سر حال برگشت سر کارش.آیرین آدلر هم مرد.خانم هادسون و دکتر واتسون هم با هم ازدواج کرده بودن. :|

اینم یه خلاصه ی مفید از قسمت هشتم این سریال.فکر کنم قسمت آخرش هم بود.


دیشب فیلم "زیبای بی نظیر" (The beautiful fantastic) با بازی اندرو اسکات رو دیدم.خب باید بگم اندرو اسکات (همون بازیگر جیم موریارتی خودمون.) واقعا عالی بازی می کنه.در کل توی نقشش غرق می شه.چرا راه دوری بریم؟همین موریارتی.قبول ندارین که نقشش رو عالی بازی کرد؟

چند وقت پیش یه تئوری برای زنده بودن موریارتی به ذهنم رسید.موریارتی می تونه زنده باشه.

همه مون صحنه ی پشت بوم سریال شرلوک رو یادمونه.

 

 

شرلوک هیچ وقت پشت سر موریارتی رو نگاه نکرد که جمجمه ی از هم پاشیده شده ی موریارتی رو ببینه که این هم دلیل داره.می شه دلیلش رو به ناخودآگاه شرلوک ربط داد.موریارتی تنها رقیب سرسخت و قابل شرلوکه و با مرگ موریارتی شرلوک دیگه همچین حریف قدرتمندی پیدا نمی کنه و این طبیعیه که شرلوک نخواد موریارتی بمیره!پس بررسی نشدن جسد موریارتی توسط شرلوک رو می شه به ناخودآگاه شرلوک ربط داد.هر چند که دلیل های دیگه ای هم می تونه داشته باشه و این فقط یه فرضیه است.پس اسلحه ی موریارتی می تونی یه اسلحه ی تقلبی و خون هم می تونه فقط جوهر قرمز باشه و جمجمه ی موریارتی اصلا از هم نپاشیده باشه و این فقط یه نمایش از طرف موریارتی باشه!

خب ، پس با این تفاسیر ، هنوز می شه منتظر بازگشت و حضور موریارتی در فصل پنجم شرلوک باشیم. :)

 

 

 

!Yeeeeees.We miss you

.Come back please

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

آنتیک کالا Olivia چشم هایم را می بندم basader نگار گرافیک آموزش عکاسی و ساخت آتلیه شخصی موسسه بین المللی سفیران صلح خواص ويتامين ها بی خواب